من اینجا زیاد خاطره نمی نویسم! و البته الان خیلی وقته که کلا زیاد چیزی نمی نویسم اما مگه میشه اینقد ذوق چیزیو بکنم و اینجا ننویسم؟! :دی

نیایش کوچولوی ما تو سن 6 سالگی عینکی شد! 

راستش خودمم نمی دونستم با دیدنش خوشحال باشم یا ناراحت! از یه طرف اونقدر عینک بنفش گردش بهش میومد و گوگولی شده بود که دلم میخواست بخورمش این جوجه فنچ خوشمزه رو از یه طرفم یاد اولین باری افتادم که عینک زدم! راستش خیلی خوشحال نبودم آخه قبلا رویای جامعه بهم القا کرده بود که عینک زدن خیلیم چیز خوبی نیست

ادامه دارد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها